ماریا، دختری برزیلی، از شهری کوچک است. او نیز همانند همه آدمها پاک به دنیا آمد، و در ابتدای نوجوانی، مرد زندگی خود را، در رویاهای خود، به صورت مردی ثروتمند، و خوشقیافه، و باهوش و...؛ تجسم میکرد. او تازمانیکه که این شاهزادهی رویاها، سوار بر اسب سفید بیاید، کاری جز خیالپردازی نداشت. در یازده سالگی، عاشق همکلاسی خود میشود، اما در فرصتیکه به دستش آمد، سر صحبت را باز نکرد، و زمانیکه خود را آماده گفتگو نمود، آن پسر از آن شهر، به جایی دور میرود، و بدین ترتیب یاد گرفت، که انسانهای محبوب، و موردعلاقه، سرانجام میروند. در پانزده سالگی دوباره عاشق پسری میشود، و این بار اشتباه پیشین را تکرار نمیکند و ...؛ اما به دلیل بیتجربگی! آن پسر نیز، او را تنها میگذارد. به فکر پناه بردن به صومعه میافتد، و میخواهد همهی زندگی خود را، وقف عشقی کند، که نه زخم میزند، و نه داغ بر دل میگذارد، عشق به مسیح! پس از آشنایی بیشتر با اندام خویش، و تناقض آن با آموزشهای کلیسا، زندگی مذهبی را ترک میکند. در یکی از تجربههای بعدی خویش در حالیکه از باکره ماندن، در میان سایر دوستانش خسته و نگران است، خود را تسلیم میکند، در حالیکه هیچ احساسی، در این رابطه هم نبود، این تجارب، او را به این نتیجه رساند، که مردان چیزی جز درد، ناراحتی، رنج و ناامیدی، برایش به ارمغان نمیآورند. همچنین علیرغم اینکه، همهجا و همهکس، القا میکنند، که بخش مهمی از زندگی یک زن را، یک مرد شکل میدهد، او هرگز نفهمید ارتباط با جنس مخالف چه لذتی دارد. او پس از پایان دبیرستان، در مغازهای آغاز به کار میکند، صاحب مغازه عاشق اوست، اما تجارب او، به اندازهای است، که نگذارد از او سوءاستفاده شود. زمانیکه «ماریا» برای گذراندن تعطیلات، به ریودوژانیرو میرود، در ساحل کوپاکابانا، با مردی سوییسی روبرو میشود، که این مرد به او پیشنهاد کار در سوییس میدهد. کار در یک کاباره، به عنوان رقاصه، و ورود به دنیای هنر! با درآمدی مناسب و...؛ «ماریا» تصمیم میگیرد، که مسیر زندگی خود را اینچنین تغییر دهد. او پس از ورود به «ژنو» و مدتی کار در کاباره، متوجه میشود، که حقوق او، با کسورات قانونی قابلتوجه، معادل یک دهم مبلغ وعده داده شده است! و تازه پس از آن نیز، به دلیل اینکه یک روز سر کار خود، حاضر نمیشود (به دلیل گردش با دوستی عرب)، از کار خود اخراج میشود. او پس از مدتی بیکاری، و هزینه کردن پسانداز خویش، و گشتن دنبال کار به عنوان مانکن و...؛ نهایتاٌ بالاجبار یا با اختیار، به کار روسپیگری میپردازد، و تصمیم میگیرد که آن کار را به مدت محدودی (یک سال) انجام دهد، تا بتواند با اندوختهی خود، خانهای برای خانواده، و مزرعهای نیز در «برزیل» بخرد، و به وطن بازگردد....؛ موضوع داستان البته بهخودیخود جنجالی است، و جالبتوجه؛ اما نخستین نکتهای که خوانشگر را تحت تأثیر قرار میدهد، آن است، که «ماریا» یک فرد ویژه است.
موضوع(ها):
داستانهای برزیلی - قرن ۲۰م.
ارسال دیدگاه
mryshahr
چرا شبیه کتاب نبود؟ انگار که آدم داره یه مطلب تو مجله میخونه. یا سایتهای اجتماعی فولان. حس خاصی بهش ندارم واقعاً!
1398-07-24جمعه 2 آبان 93